موسس

آقای کشاورزیان

تربیت، مثل تجربه سفر پرواز، سرشار از حس رهایی، پر از کشف رازهای ناشناخته خویشتن، توانایی دیدن از ورای چارچوب‌ها، محدودیت‌ها و آکنده از احساس سبکی و آزادی است. آیا ما در زندگی روزمره، در جامعه، مدرسه، محل کار و خانه، اجازه و فرصتی برای تجربه تربیت، همچون سفری ماجراجویانه و پروازی سبک‌بالانه پیدا می‌کنیم؟

من، صادق کشاورزیان هستم؛ یک جوینده مشتاق در سفرِ یادگیری، عاشق معلمی، آموختن از کودکان، و ترویج نگاه معمارانه به جهان. فکر می‌کنم بهبود کیفیت آموزش، تخیل جهانی بهتر و خلاقیت اخلاقی و اجتماعی نیاز امروز جامعه ماست؛ جامعه‌ای به وسعت تمام کره خاکی که از بی‌عدالتی و بی‌دادگری، از کمبود عشق و صلح رنج می‌برد. منظورم از تخیل و خلاقیت اخلاقی این است که تصویر جهانی زیباتر و انسانی‌تر را تجسم و به سوی آن رهسپار گردیم.

کشاورزیان
کشاورزیان

… در میانه راه زندگی، وقتی سرگرم تدریس و تجربه‌های اجرایی در دنیای معماری بودم- در پی یافتن امید و معنایی ماندگار برای زندگی، جست و جو و تلاش می‌کردم. چیزی که برای شخص من بیشتر آزارنده بود روزمرگی و نیز درد مشترکی بود که با بعضی از همنسلانم احساس می‌کردیم: تکرار حس سوختن و به آخِر رسیدن.

پرسشی ذهنم را به خود مشغول می‌کرد: در پایان داستان سفر زندگی، در کدام منزل، از قطار عمر پیاده می‌شوم؟ قبل از پایان سفر، کدام رویاها و آرزوها را می‌توانم محقق کنم؟ چطور می‌شود غم‌ها، زخم‌ها و رنج‌های شخصی و اجتماعی را به یک ضیافت و شادی ابدی یا کمی پایدار گره بزنم؟ چه چیزی ارزش امید بستن و تلاشی جدی و فداکارانه را دارد؟

پس از گشت و گذارهای فکری، مشورت‌ها و گفت‌و‌گوهای بسیار، هدف و رویای خودم را در سفر به دنیای تعلیم و تربیت و رشته علوم انسانی یافتم. جایی که با تربیت و ساختن دوباره خود، با آفریدن فرصت‌هایی برای رشد کودکان می‌توان نو شدن و هر لحظه آفریده شدن را دوباره تجربه کرد، می‌توان هر روز مثل کودکی تازه متولد شده، با کنجکاوی جهان را تماشا کرد یا مثل یک بزرگسال خلاق، با کودکی و کودک درون خود دیدار کرد. پس، به جهان کودکی، هنر، خلاقیت و تربیت سفر کردم؛ سفری دشوار که پر از زیبایی‌ها، شگفتی‌ها و شکوفایی‌ها بود.

در نهایت در مهر ماه سال 97، به رشته فلسفه تربیت، در دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه تهران پا گذاشتم. ابتدا در دوره کارشناسی ارشد و بعد در دوره دکتری مشغول به تحصیل شدم… در این دوره سعی کردم به خیال رهایی و به جستجوی همان روزنه‌های نور و امید که همیشه می‌جستم مشغول باشم و از تاریکی‌های طوفان ناامیدی که هر روز بر سرِ سرزمین ما می‌ورزد عبور کنم. سرزمین ما، سرزمین سروهای مقاوم در برابر تندباد و کم آبی و آفتاب سوزان است پس راهی برای بقا- بقای مادی و معنوی- هست که باید پیدایش کنیم. راهی برای زندگی سرفرازانه، کنشگری جسورانه و اقدامات خلاقانه هست که باید با هم آن را بسازیم: راه ماندن، روییدن و رویاندن و رستگار شدن. یک دغدغه مهم آموزش شاید همین باشد!

خلاصه، با الهام از معماری ایرانی، نام خانه یادگیری و محل اجتماع خود را سرسرا گذاشتیم. سرسرا در معماری ایرانی، فضایی نه بیرون نه درون یا هم بیرون هم درون است که بین بخش خصوصی یا اندرونی خانه و بخش بیرونی قرار گرفته است. اما منظور ما از سرسرا، جایی است که هنگام آغاز سفر از درون خانه خود، به آن پا می‌گذاریم. در جهان ارتباطات، سرسرا، سرآغاز سفر به دنیای هنر و خلاقیت است.

سرسرا یا مدرسه ایرانی هنر و خلاقیت، مدرسه‌ای بدون دیوار و سیّار است، جایی برای یادگیری و خیال‌ورزی، تجربه هنری و ملاقات با کودک درون. سرسرا، خانه تعامل، هم‌اندیشی و همکاری است. سرسرا مدرسه‌ای متفاوت است برای کودکان- یا معلمان، عاشقان و حامیان کودکان- تا با هم کار کنیم، از هم یاد بگیریم و به هم عشق بورزیم؛ با تفاوت‌های هم روبرو شویم و یکدیگر را از منظری تازه تماشا کنیم.

ما در سرسرا، با مخاطبانی رنگارنگ از همه جای سرای امیدمان ایران، از دریچه هنر و خلاقیت به دنیا نگاه می‌کنیم و برای فردای بهتر، برای رویای جهانی زیباتر، تلاش می‌کنیم. از ایمانِ کسی نمی‌پرسیم چون همگی به کودکانِ خدا که زیباترین هستی کوچک جهان هستند ایمان داریم؛ می‌کوشیم تا نوری در دل‌ها و لبخندی بر لبانشان بنشانیم.